نه هر کلکی شکر دارد
گاهی مینویسم فقط برای اینکه کسی بخواند و میدانم که دردی دوا نخواهد شد و برای هیچ کسی مهم نیست , و میدانم که هر کسی مشغول به چیزی یا کسی است و میدانم که حق و اجازه ورود به خلوت کسی را ندارم و میدانم که قرار نیست اگر کسی عزیز و جان من است پس من هم عزیز او باشم میدانم هر داستانی پایانی دارد میدانم نباید مخل او شوم وغرور لعنتی ام اجازه نمیدهد به هر آویزی چنگ بزنم حتی اگر بسیار اذیت شوم و عادت دارم همیشه بی صدا از جایی که جای من نیست بروم پس فقط مینویسم چون نوشتن صدای من است در این سکوت پر هیاهو،
یه جایی سیمین دانشور به عباس آقای معروفی میگه عباس حرف بزن مبادا با حرف نزدن غمباد بگیری و عباس فقط مینوشت و آخر کار به جای از دست دادن دستهاش حنجره اش رو از دست داد
همین و ای کاش......
ویرایش ساعت یازده شب بیست و هفت فروردین
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم فروردین ۱۴۰۴ ساعت 15:6 توسط تارا
|